۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

آنچه در زیر می خوانید قسمتی از رمان" مثل آب برای شکلات" نوشته لورا اسکوئیول ترجمه مریم بیات- انتشارات روشنگران ومطالعات زنان است.
دربخش "سخنی با خواننده" کتاب, یکی از آثار پر آوازه چند سال اخیر آمریکای لاتین واثری بی ماننددر تجلی فضای زنانه و زندگی زنان در چارچوب محدود خانه معرفی شده است.
این کتاب را بخوانید و لذت ببرید.خوش بحال کسانی که تا بحال آن را نخوانده اند چون در زمان خواندن
این کتاب, اوقات خوشی خواهند داشت . حال بخش کوتاهی از کتاب :

شکلات ونان روز سه پادشاه
مواد لازم برای تهیه شکلات:
2 پوند دانه کاکائوی سوکونوسکو
2 پوند دانه کاکائوی ماراکایبو
2 پوند دانه کاکائوی کاراکاس
4 تا 6 پوند شکر , بسته به دلخواه
طرز تهیه:
اولین مرحله , بو دادن دانه های کاکائو است . استفاده از ماهیتابه فلزی بهتر از سفالی است چون ماهیتابه سفالی روغنی را که دانه کاکائو پس داده به خود جذب می کند . نکته مهم , دقت به نکات ذکر شده در ذیل است چون کیفیت شکلات بستگی تام و تمام به سه عامل به شرح زیر دارد :دانه های کاکائو که مورد استفاده قرار می گیرند باید از نوع مرغوب و بی عیب و نقص باشد .دیگر آن که برای تهیه شکلات از انواع مختلف دانه کاکائو استفاده کنید و آخر از همه , میزان بو دادن .
توصیه می شود دانه های کاکائو را تا لحظه ای که شروع به پس دادن روغن می کنند بو بدهید . اگر مدت طولانی تر روی آتش بماند بیشتر دانه ها می سوزند . در این صورت شکلات تلخ و تند می شود .
تیتا نصف قاشق چایخوری از این روغن را گرفت تا با روغن بادام شیرین مخلوط و پمادی برای درمان خشکی لب درست کند . با تمام احتیاط کاری ها , زمستان که می شد لبش قاچ می خورد . بچه که بود این خشکی لب به شدت آزارش می داد . هر وقت می خندید ترک ها باز می شد و باعث خونریزی و سوزش شدید می شد . بزرگتر که شد به آن عادت کرد . حالا که دیگر دلیل چندانی برای خندیدن نداشت به این مشکل کمتر اهمیت می داد . می توانست با صبر و حوصله چشم به راه بهار بماند تا ترک های لب خودبخود التیام پذیرند . تنها دلیل ساختن پماد این بود که آن شب چند مهمان به خانه آنها می آمدند تا از نان "روز سه پادشاه " سهمی داشته باشند .
برای حفظ ظاهر می خواست لب هایش در مهمانی نرم و براق باشند , البته بنا نبود خنده بسیار برلبش بنشیند . وحشت از اینکه نکند باردار شده باشد , دل و دماغ خندیدن باقی نمی گذاشت . وقتی کار عشقش با پدرو به کامجوئی انجامید این احتمال را پیش بینی نمیکرد . هنوز به پدرو چیزی نگفته بود . خیال داشت امشب این کار را بکند اما چطور ؟ هنوز نمیدانست واکنش پدرو چه خواهد بود ؟راه حل این مشکل بزرگ چیست ؟ عقلش به جائی قد نمی داد . بهتر بود خودش را بیش از این آزار نمی داد و ذهنش را به موضوع های پیش پا افتاده مثل درست کردن روغن لب معطوف می کرد . برای رفع ترک لب هیچ چیز موثر تر از روغن کاکائو نیست . اما پیش از تهیه پماد باید شکلات را آماده می کرد .
وقتی دانه های کاکائو طبق دستور بو داده شد با استفاده از الک موئی مخصوص جداکردن دانه از غلاف آنها را پاک کنید . زیر هاونی که قرار است در آن دانه های کاکائو را بکوبید یک منقل آتش بگذارید . وقتی هاون خوب گرم شد دانه ها را بکوبید سپس شکر را اضافه کنید و این بار هردو را با هم خوب بکوبید . این مخلوط را به چند چانه تقسیم کنید . چانه ها را یکی یکی با دست به شکل دلخواه مستطیل یا مربع یا دایره تخت کنید و بگذارید خشک شود . روی تخته های شکلات را می توانید با نوک چاقو نقش و نگار دهید .
تیتا همینطور که چانه ها را به شکل مربع در می آورد , حسرت روزهای " سه پادشاه " دوران کودکی را می خورد . روزگاری که گرفتار چنین مشکلات خطیری نبود . آن روز ها بزرگترین غمش در این خلاصه میشد که مگی همکلاسش هرگز هدیه ای را که او دلش می خواست برایش نمی آورد بلکه هدیه ای می داد که مورد پسند ماما النا باشد . تازه چند سال پیش دلیل دوستش را فهمید .به مناسبتی , هدیه ای را که مدت ها چشمش پی آن بود , دریافت کرد . ناچا چندین ماه حقوقش را پس انداز کرده بود تا " سینما کوچولو " را که پشت ویترین یک مغازه دیده بود برایش بخرد . بهش سینما کوچولو می گفتند چون یک آپارات داشت که با نور یک چراغ نفتی تصاویر را روی پرده می انداخت و حالتی مثل سینما بوجود می آورد , اما نام واقعی اش zoetrope بود . آن صبحی که برخواست و بسته بندی سینما کوچولو را بغل دستش کنار جوراب ها دید , چه شادمانی بزرگی قلبش را انباشت . چه بعد از ظهرهای بیشمار و دلپذیر او و خواهرانش به تماشای تصویرها و منظره هائی که بر شیشه نقش می بست می نشستند . چقدر سرگرم کننده بود . آن روزهای خوش که ناچا در کنارش بود چه دور و دست نیافتنی به نظر می آمد . ناچا و آن بوها : سوپ رشته ای , پیاشکی های جورواجور , سنبوسه , سیب زمینی های خوشمزه , سوس های متنوع , نان و سرشیر , همگی به گذشته هائی در دیروز دور تعلق داشتند . دیگر مگر به خواب می شد آن چیزها را دید . آن چاشنی ها , آن شورباها , آن شوخی ها , آن خنده ها , داروهای علفی , مدلی که موهایش را می بافت , حالتی که شب ها روی تینا را می پوشاند , و وقتی مریض می شد , پرستاریش می کرد و هرچه هوس داشت برایش می پخت , شیرکاکائو هایش با یک عالمه کف روی آنها. اگر تنها می توانست لحظه ای از آن روزها را به زمان حال بیاورد و ذره ای از خوشبختی آن دوران را حس کند آن وقت می توانست نان روز " سه پادشاه " را با همان ذوق و شوق گذشته بپزد . اگر می توانست نان را با خواهرانش بخورد , بخندد و شوخی کند , درست مثل گذشته ها , آن وقت ها که او و روسورا مجبور نبودند بر سر عشق مردی با هم رقابت کنند , پیش از آن که بداند به او اجازه ازدواج داده نخواهد شد گرترودیس از خانه خواهد گریخت و در یک فاحشه خانه مشغول خواهد شد . آن زمان ها که هنوز باور داشت اگر عروسک را در نان پیدا کند, همه آرزوهایش معجزه آسا برآورده خواهد شد , هرآنچه آرزویش را کرده بود . اما زندگی به او آموخت که قضایا به این سادگی ها هم نیست , بسیار انگشت شمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده می سازند و برای اینکه آدمی مسیر زندگیش را خودش تعیین کند , به نیروئی فراتر از تصور او نیاز داشت . کارزاری که باید در آن به تنهائی می جنگید و سنکینی این بار او را له می کرد . اگر فقط گرترودیس را کنار خود داشت . اما از قرار معلوم, بازگشت گرترودیس به خانه همان قدر نا محتمل بود که زنده شدن یک مرده .
از وقتی نیکلاس لباس هایش را برایش به فاحشه خانه برده بود دیگر کسی سراغی از او نداشت . تیتا گذاشت این خاطرات بغل دست تخته های مربع شکل شکلات که تازه کارشان را تمام کرده بود , بیاسایند و خود عاقبت به درست کردن نان روز "سه پادشاه "پرداخت .

هیچ نظری موجود نیست: