۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

سفر آهسته (slow travel )

" سفر آهسته " جنبشی ملهم از عقاید و آثار نویسندگان اروپائی سده نوزدهم است که با آثار زیان بار
سرعت روزافزون پیشرفت فناوری مقابله می کردند . امروز روشنفکران و اندیشمندانی چون "تئوفیل –
گوتیه"این اندیشه را مطرح می کنند گه اگر قرار است غذا و شهرهای همگون و هماهنگ با طبیعت داشته باشیم, چرا سفرهای خود را چنین نکنیم ؟
اندیشمندان دیگری نیز , از دوران ها و سرزمین های گوناگون ( از جمله کشور های عرب) اندیشه های مشابهی را در مورد "سفر آهسته" و به ویژه , ارتباط آن را با جامعه انسانی , به عنوان بارزترین وجه مشخصه آن بر شمرده اند .
دوستاران " سفر آهسته " می گویند که ما غالبا لذت لازم را از سفر هایمان نمی بریم چون می خواهیم هرچه زودتر به مقصد برسیم .
"سفر آهسته" یک وضعیت ذهنی است که شخص را قادر می سازد که از مسیر سفرش به همان اندازه لذت ببرد , با مردمان ارتباط برقرار کند و به جای پیروی صرف از نقشه, به محل زندگی ساکنین هر منطقه همان نگاهی را داشته باشد که خود ساکنین آن دارند .
به این ترتیب ,"سفر آهسته " از ارزش های مشابهی با"اکوتوریسم" پیروی می کند و دوستداران آن معمولا به جستجوی راه های سفر آرام بر می آیند, حتی به قیمت پرهیز از هواپیما .

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

آنچه در زیر می خوانید قسمتی از رمان" مثل آب برای شکلات" نوشته لورا اسکوئیول ترجمه مریم بیات- انتشارات روشنگران ومطالعات زنان است.
دربخش "سخنی با خواننده" کتاب, یکی از آثار پر آوازه چند سال اخیر آمریکای لاتین واثری بی ماننددر تجلی فضای زنانه و زندگی زنان در چارچوب محدود خانه معرفی شده است.
این کتاب را بخوانید و لذت ببرید.خوش بحال کسانی که تا بحال آن را نخوانده اند چون در زمان خواندن
این کتاب, اوقات خوشی خواهند داشت . حال بخش کوتاهی از کتاب :

شکلات ونان روز سه پادشاه
مواد لازم برای تهیه شکلات:
2 پوند دانه کاکائوی سوکونوسکو
2 پوند دانه کاکائوی ماراکایبو
2 پوند دانه کاکائوی کاراکاس
4 تا 6 پوند شکر , بسته به دلخواه
طرز تهیه:
اولین مرحله , بو دادن دانه های کاکائو است . استفاده از ماهیتابه فلزی بهتر از سفالی است چون ماهیتابه سفالی روغنی را که دانه کاکائو پس داده به خود جذب می کند . نکته مهم , دقت به نکات ذکر شده در ذیل است چون کیفیت شکلات بستگی تام و تمام به سه عامل به شرح زیر دارد :دانه های کاکائو که مورد استفاده قرار می گیرند باید از نوع مرغوب و بی عیب و نقص باشد .دیگر آن که برای تهیه شکلات از انواع مختلف دانه کاکائو استفاده کنید و آخر از همه , میزان بو دادن .
توصیه می شود دانه های کاکائو را تا لحظه ای که شروع به پس دادن روغن می کنند بو بدهید . اگر مدت طولانی تر روی آتش بماند بیشتر دانه ها می سوزند . در این صورت شکلات تلخ و تند می شود .
تیتا نصف قاشق چایخوری از این روغن را گرفت تا با روغن بادام شیرین مخلوط و پمادی برای درمان خشکی لب درست کند . با تمام احتیاط کاری ها , زمستان که می شد لبش قاچ می خورد . بچه که بود این خشکی لب به شدت آزارش می داد . هر وقت می خندید ترک ها باز می شد و باعث خونریزی و سوزش شدید می شد . بزرگتر که شد به آن عادت کرد . حالا که دیگر دلیل چندانی برای خندیدن نداشت به این مشکل کمتر اهمیت می داد . می توانست با صبر و حوصله چشم به راه بهار بماند تا ترک های لب خودبخود التیام پذیرند . تنها دلیل ساختن پماد این بود که آن شب چند مهمان به خانه آنها می آمدند تا از نان "روز سه پادشاه " سهمی داشته باشند .
برای حفظ ظاهر می خواست لب هایش در مهمانی نرم و براق باشند , البته بنا نبود خنده بسیار برلبش بنشیند . وحشت از اینکه نکند باردار شده باشد , دل و دماغ خندیدن باقی نمی گذاشت . وقتی کار عشقش با پدرو به کامجوئی انجامید این احتمال را پیش بینی نمیکرد . هنوز به پدرو چیزی نگفته بود . خیال داشت امشب این کار را بکند اما چطور ؟ هنوز نمیدانست واکنش پدرو چه خواهد بود ؟راه حل این مشکل بزرگ چیست ؟ عقلش به جائی قد نمی داد . بهتر بود خودش را بیش از این آزار نمی داد و ذهنش را به موضوع های پیش پا افتاده مثل درست کردن روغن لب معطوف می کرد . برای رفع ترک لب هیچ چیز موثر تر از روغن کاکائو نیست . اما پیش از تهیه پماد باید شکلات را آماده می کرد .
وقتی دانه های کاکائو طبق دستور بو داده شد با استفاده از الک موئی مخصوص جداکردن دانه از غلاف آنها را پاک کنید . زیر هاونی که قرار است در آن دانه های کاکائو را بکوبید یک منقل آتش بگذارید . وقتی هاون خوب گرم شد دانه ها را بکوبید سپس شکر را اضافه کنید و این بار هردو را با هم خوب بکوبید . این مخلوط را به چند چانه تقسیم کنید . چانه ها را یکی یکی با دست به شکل دلخواه مستطیل یا مربع یا دایره تخت کنید و بگذارید خشک شود . روی تخته های شکلات را می توانید با نوک چاقو نقش و نگار دهید .
تیتا همینطور که چانه ها را به شکل مربع در می آورد , حسرت روزهای " سه پادشاه " دوران کودکی را می خورد . روزگاری که گرفتار چنین مشکلات خطیری نبود . آن روز ها بزرگترین غمش در این خلاصه میشد که مگی همکلاسش هرگز هدیه ای را که او دلش می خواست برایش نمی آورد بلکه هدیه ای می داد که مورد پسند ماما النا باشد . تازه چند سال پیش دلیل دوستش را فهمید .به مناسبتی , هدیه ای را که مدت ها چشمش پی آن بود , دریافت کرد . ناچا چندین ماه حقوقش را پس انداز کرده بود تا " سینما کوچولو " را که پشت ویترین یک مغازه دیده بود برایش بخرد . بهش سینما کوچولو می گفتند چون یک آپارات داشت که با نور یک چراغ نفتی تصاویر را روی پرده می انداخت و حالتی مثل سینما بوجود می آورد , اما نام واقعی اش zoetrope بود . آن صبحی که برخواست و بسته بندی سینما کوچولو را بغل دستش کنار جوراب ها دید , چه شادمانی بزرگی قلبش را انباشت . چه بعد از ظهرهای بیشمار و دلپذیر او و خواهرانش به تماشای تصویرها و منظره هائی که بر شیشه نقش می بست می نشستند . چقدر سرگرم کننده بود . آن روزهای خوش که ناچا در کنارش بود چه دور و دست نیافتنی به نظر می آمد . ناچا و آن بوها : سوپ رشته ای , پیاشکی های جورواجور , سنبوسه , سیب زمینی های خوشمزه , سوس های متنوع , نان و سرشیر , همگی به گذشته هائی در دیروز دور تعلق داشتند . دیگر مگر به خواب می شد آن چیزها را دید . آن چاشنی ها , آن شورباها , آن شوخی ها , آن خنده ها , داروهای علفی , مدلی که موهایش را می بافت , حالتی که شب ها روی تینا را می پوشاند , و وقتی مریض می شد , پرستاریش می کرد و هرچه هوس داشت برایش می پخت , شیرکاکائو هایش با یک عالمه کف روی آنها. اگر تنها می توانست لحظه ای از آن روزها را به زمان حال بیاورد و ذره ای از خوشبختی آن دوران را حس کند آن وقت می توانست نان روز " سه پادشاه " را با همان ذوق و شوق گذشته بپزد . اگر می توانست نان را با خواهرانش بخورد , بخندد و شوخی کند , درست مثل گذشته ها , آن وقت ها که او و روسورا مجبور نبودند بر سر عشق مردی با هم رقابت کنند , پیش از آن که بداند به او اجازه ازدواج داده نخواهد شد گرترودیس از خانه خواهد گریخت و در یک فاحشه خانه مشغول خواهد شد . آن زمان ها که هنوز باور داشت اگر عروسک را در نان پیدا کند, همه آرزوهایش معجزه آسا برآورده خواهد شد , هرآنچه آرزویش را کرده بود . اما زندگی به او آموخت که قضایا به این سادگی ها هم نیست , بسیار انگشت شمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده می سازند و برای اینکه آدمی مسیر زندگیش را خودش تعیین کند , به نیروئی فراتر از تصور او نیاز داشت . کارزاری که باید در آن به تنهائی می جنگید و سنکینی این بار او را له می کرد . اگر فقط گرترودیس را کنار خود داشت . اما از قرار معلوم, بازگشت گرترودیس به خانه همان قدر نا محتمل بود که زنده شدن یک مرده .
از وقتی نیکلاس لباس هایش را برایش به فاحشه خانه برده بود دیگر کسی سراغی از او نداشت . تیتا گذاشت این خاطرات بغل دست تخته های مربع شکل شکلات که تازه کارشان را تمام کرده بود , بیاسایند و خود عاقبت به درست کردن نان روز "سه پادشاه "پرداخت .

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

در باره فرگه

وقتی مطلب زیر را خواندم فکر کردم فرگه در واقع به جنبش آهستگی تعلق دارد.

در 1902 راسل نامه ای به فرگه نوشت و او را از تناقضی که در اصل پنجم کتاب قوانین حساب او کشف کرده بود آگاه کرد. جواب فرگه به این نامه لحنی آرام و بزرگ منشانه دارد از راسل تشکر می کند و شگفت زدگی خود را از این کشف نشان می دهد.
60 سال بعد هنگامی که از راسل اجازه انتشار نامه او را به فرگه می خواهند این نامه را می نویسد:

پرفسور ون هی جنورت عزیز
بسیار خرسند خواهم شد اگر نامه فرگه و نامه مرا منتشر کنید و از اینکه چنین پیشنهادی کرده اید سپاسگزارم. هنگامی که به کمال و ایثار می اندیشم می بینم, تاآنجا که می دانم هیچ چیز با تعهد فرگه به حقیقت قابل مقایسه نیست . حاصل یک عمر کار او نزدیک به اتمام بود , بسیاری از آثارش با بی اعتنایی روبه روشده بود, آن هم به سود کسانی که توانایی آن ها بی نهایت کمتر از او بود . جلد دوم کتابش در آستانه انتشار بود با این همه هنگامی که دریافت بنیادی ترین اصل او خلل دارد واکنش او رضایتی عقلانی بود که به وضوح هیچگونه ناامیدی شخصی در آن دیده نمی شد. این کاری فوق انسانی بود و اشارتی گویا به کاری که از مردانی ساخته است که به جای تلا ش های خام در کسب شهرت ,تعهد آنان به خلاقیت و معرفت است.

ارادتمند شما
برتراندراسل
22 نوامبر 1962

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

شعری از دیوان آشپزخانه

این شعر رادر میان یاداشت هایم پیدا کردم . شعری است از خانم نیکیار رفی بیگلی که در سال 1913 در شهر گنجه به دنیا آمده است, متاسفانه نام مترجم آنرا ندارم.

شعری از دیوان آشپزخانه

من اگر زن نمی بودم
با کماجدان ها , کاسه ها و ملاقه ها
سروکار نمی داشتم.....
در ساحل , در میان صخره ها , باسپیده دم دیدار می کردم.
و هوای دریا را سینه سینه فرو می بردم.
ساعت ها در شادمانی بیکران ساحل می ماندم.
سینه ام را دربرابر باد دشت ها برهنه می داشتم
و سبک روح ترانه هائی آرام و مستی آور
برای باغ ها می سرودم .
من دردنیای آشپزخانه
سخت دل آزرده ام ,
آخر من در روح خود نشانی از یک شاعر دارم.

اشعاری هست دروصف دلدادگان ,
در وصف گل های بهاری,
در وصف برگ های پریشان پاییز.
اشعاری هست دربیان درد هجران ,
در بیان شادی وصل ,
در بیان چهره دلانگیز زن.
اما چرا هیچ کس شعری نسروده است
دروصف بخاری که از کماجدان بر می خیزد ؟
در وصف سماوری که زمزمه می کند ؟
چرا شعری نسروده اند
برای ظرف های تمیز
که در آب شفاف شسته شده است ؟
بعضی خوراکشان را خوش نمگ دوست می دارند و بعضی کم نمک.
بعضی مربا دوست می دارند, و بعضی گوجه فرنگی خام.
یکی طبیعتش با گوشت سازگار نیست ,
دیگری خوراکش را بی پیاز و بی سیر می خواهد ,
و من باید روز , همه روز , درآشپز خانه بمانم ,
بشویم , خشک کنم , تفت بدهم , بپزم .
تقدیر بعضی آنست که به مقام های عالی برسند ,
و تقدیر بعضی آنست که در آشپزخانه ظرف بشویند.
اما گاه یک آشپز خانه معمولی
ممکن است که از آشپزخانه های بعضی از محله های بزرگان
پاکتر وشریفتر باشد .
اگر دقت نکنم ,
پیازی که در تابه بر آتش است
خاکستر خواهد شد
و غذا را ضایع خواهد کرد.
اما کیست که نگران آشپزی باشد
که در کنار اجاق می سوزد ,
کیست که نگذارد او خاکستر شود ؟
چه کسی در اندیشه آشپزی است
که قلبش آرامش ندارد ؟
غر غر نکن , آشپز ,
مواظب باش تا پیاز ها که به غذا طعمی خوش می دهد,
نسوزد.

اگر یک گلزار می تواند الهام دهنده شعری باشد ,
چرا یک آشپزخانه نتواند ؟
اجاق و کماجدان سیاه نیز
همچون یک گل می تواند بر مسند هنر بنشیند .
مضامین شعر بی شمار است ,
باید که تو با دیدگان یک شاعر بر جهان بنگری.

از پنجره های کوچک آشپزخانه ام
به چهار فصل می نگرم :
تابستان , زمستان , بهار , پائیز ,
چهره های واقعی آنها را می بینم .
در بهار یک درخت تبریزی بلند
در کنار پنجره من آرام آرام به جوانه می نشیند
و آنگاه برگ ها آشکار می شود
و درخت جامه سبز می پوشد .
نسیمی سبک می وزد
وشاخه ها به زمزمه می آیند .
دربهار درخت با همه شکوهش آرام می جنبد
در پائیز باد بر سینه اش مشت می کوبد
و درخت با اندوه به زردی می گراید.
آنگاه زمستان می آید و درخت برهنه می شود.
دیگر آن رنگ سبز نیست که به من الهام ببخشد .
درخت عریان ,
تنها و اندوهناک
سینه بر یخبندان و سرما سپرده ,
همه امیدش آن است که تا بهار زنده بماند .

تو را که قلبی است پر سخاوت ,
تو را که اندیشه ای است کاونده اعماق هستی ,
رویاهایت نخواهد مرد ,
اندیشه هایت نخواهد پژمرد ,
اگر آن روشنائی آسمانی در روح تو هست
آن را همچون مشعلی فروزان فرا دار
تا بتوانی از آشپزخانه کوچک خود
جهان بزرگ را نظاره کنی .