۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

فلسفه نگرش آهسته

بعضی اوقات می شود از آهستگی ارزش های منفی برداشت کرد . بی مهارتی , بی علاقگی , کسالت باری ابعادی هستند که در زمره تأثیرات مثبت حاصل از درنگ , حساب شدگی و نگرش سالم قرار نمی گیرند .
تصمیمات مهم هیچگاه تصادفی یا از روی بی اختیاری گرفته نمی شوند . ما همیشه تصمیمات مهم را آگاهانه می گیریم. دشوار است باور به اینکه و ظایف متعدد (چندوظیفه گی ) به نتایج خوب منجر شود. بلکه حاصل آن بیشتر پیش پا افتادگی و میان مایگی است . همچنانکه عدم فعالیت همیشه مترادف با پوچی نیست . یک نگرش اندیشمندانه ما را جزء لازم و مکمل پیرامونمان می سازد و می تواند مأمن افکار روشنی باشد که بی تردید در رفتارمان موثر گردد.
جنبش آهستگی می خواهد افرادی بسازد که وجود آنها صرفا مجموعه ای از طرح های خالی از احساس نباشد.
در مجموع جنبش آهستگی منبع دلخوشی و رضایت است . مفید برای فرار از یک زندگی یک شکل تحت تسلط عقربه دقیقه شمار ساعت مچی مان . مفید برای فرار از مقهور سرعتی شدن که ظرفیت لذت بردن از لحظه ای که چشم به راهش بودیم و با لاخره فرا می رسد را از ما نگیرد .

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

داستان معروف پینه دوز


شهرزاد قصه می گوید :

"خواندن آهسته" را قبلا در گشنیز خوانده اید؟ُقصه ای از هزار و یک شب را برایتان می نویسم:چنین آورده اند که در شهر خدای پناه قاهره, مردی پینه دوز بود که با پاره دوزی بر کفش های کهنه روزگار می گذرانید و نام وی معروف و او را زنی به نام فاطمه بود که به سبب بد کارگی و شرارت و بی شرمی و فتنه جویی عره لقب داشت و شوهر خویش زیر فرمان گرفته هر روزه هزار بار وی را دشنام و نفرین می گفت و مرد از شرارت و آزار او می هراسید زیرا مردی خردمند بود و از بی آبرویی شرم همی داشت لیکن مردی بود مستمند و چون کارش بیشتر می گشت, دستمزد خویش صرف همسر می کرد و چون کار کمتر بود , زن در آن شب با آزار جسمی او خشم خویش خالی می کرد و آرامش و سلامت او می گرفت و شب او را از نامه ی سرنوشتش سیاه تر می کرد و آن زن بدان گونه بود که شاعرمی فرماید :چه شب ها که خفتم کنار زنم از او رنجه و خسته جان و تنممرا کاش زهری بدی در زفاف خوراندم بدو تا از او دل کنماز جمله چیزهایی که از آن زن به این مرد رسید این بود که زنش به او گفت:"معروف,امشب باید برای من زلوبیا و عسل بیاوری ." معروف پاسخ داد :"خداوند بزرگ اگر مرا روزی دهد امشب برایت می خرم و می آورم, اما به خدا قسم امروز پولی ندارم مگر خدا خودش برساند."زن در پاسخ او گفت:"من از این سخنان هیچ در نمی یابم."داستان که به اینجا رسید شهرزاد سپیده دم را نزدیک دید و لب از گفتار روا فروچید و چون شب نهصد و نودم رسید گفت ای شهریار کامگار ...هزار و یک شب- الف لیلة و لیله- کتابی پیوندی و چند رگه است که ریشه اصلی آن در کتاب هزار افسان فارسی نیز داستان های هندی بوده است.پس از انتقال این داستان ها به جامعه اسلامی و عربی, بسیاری از عناصر ایرانی و هندی آن باقی مانده و در زمان های مختلف داستان هایی به کتاب افزوده و یا از آن کاسته شد. از انتشار نخستین ترجمه هزار و یک شب (آنتوان گالان , پاریس,1704) تا امروز سیصد سال و از اولین برگردان فارسی آن ( عبداللطیف تسوجی, تبریز,1223 شمسی) بیش از صد و شصت سال می گذرد.
از کتاب " هزار و یک شب , تحقیق و ترجمه ابراهیم اقلیدی "

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

دعوا سر لحاف ملانصرالدین


می خواهم قصه ای از کتاب کوچه شاملو برایتان بگویم.
شبی در کوچه هیاهو در گرفت. ملا لحاف را به دوش افکند و به کوچه درآمد تا سبب نزاع را دریابد و به پندی یا ریش به گرو نهادنی بدان پایان بخشد . چون به میان حلقه ی نزاعیان رسید طرا ری در تاریکی لحاف او را کشید و تا ملا به خود آید آن را به در برد و قضا را هم در آن لحظه اصحاب دعوا نیز کنار آمده پی کار خود رفتند. ملا سر خورده به خانه رفت و در پاسخ زنش که سبب دعوا را می پرسید گفت: هیچ, زن, تا آنجا که من توانستم دریابم دعوا بر سر تصاحب لحاف ما بود که به خوشی و خرمی پایان یافت.